محل تبلیغات شما

دلهای بلورین




فیلم شاخه گلی برای عروس را چند باری بخاطر اتوبوس سواری ها در مسیر اصفهان مشهد دیده ام. به خود فیلم و نقد هنری اش کاری ندارم. اما آقای جواد رضویان، آخر فیلم چیزی گفت که اگر چه کلام تکراری است ولی روی من خیلی اثر گذاشت. او خطاب به مجید صالحی بازیگر نقش دیگه، گفت: اون چیزی که از بنده خدا میخوای، از خود خدا بخواه. 


نمی دونید چه حال خوبیه وفتی جمعه ها رو تو برنامه ی کاری ات کاملا آزاد میذاری؛ خصوصا وقتی که هفته های پرکاری را پشت سر میذاری. به نظر من حتما تجربه اش کنید. امروز با یه حال آزاد و خوب، ذوق داشتم که فرصت نوشتن پیدا کرده ام و تمام چیزهایی را که مدتی بوده جمع شده و ننوشته ام، دارم می نویسم. 
مثلا اینکه یکی از بهترین جاها برای گشت زدن من، فضای گلخونه و کتابفروشی است. هفته پیش، بعد از یک مصاحبه کاری طولانی، به گلخونه ی کنار جایی که رفته بودم مصاحبه، سر زدم. فوق العاده بود. یک سالن طولانی که سه ردیف بلندگلدون های مختلف سبز داشت. یه گلدون کاکتوس کوچولو برای مادر همسرم خریدم. بعدش سر راه به کتابفروشی قدیمی ام سری زدم. کتابی نخریدم ولی از دیدن کتابها و درنگ در کتابفروشی لذت می برم. 

دیروز داشتم فکر میکردم که چگونه می شود در ارتباطات مان به گونه ای صحبت کنیم که همدلی و احساس خوبی را در مخاطب مان ایجاد کنیم. یکباره این حدیث به ذهنم آمد که می فرماید: با مردم همانگونه سخن بگویید که دوست دارید با شما سخن بگویند. تا کنون این حدیث را اینگونه درک نکرده بودم. چه راهکار خوبی است. کافی است در هر شرایطی خودمان را به جای طرف مقابل بگذاریم و از دید او ببینیم. اگر ما جای او بودیم، دوست داشتیم چگونه با ما سخن گفته شود و یا اینکه چه چیزی بشنویم.


بعضی حال و هواها اونقدر دلچسبه که نمیتونی ننویسی. مثل امروز. وقتی برگشتمخونه، بعد از کلی پیاده روی و خستگی، زیر نور زیبای آفتاب که همه هال مونو پرمیکنه، کنار بخاری هال نشستم وپاهامو دراز کردم ؛ خستگی و درد و سرمای پام یواشیواش تسکین پیدا کرد.

رفته بودم دانشگاه فردوسی. برای انجام کارهای پایان نامه دکتری ام. استادی کهتو اونجا باهاش آشنا شدم و امروز دومین ملاقات حضوری مون بود، یک خانم دکتر خیلیخواستنی است برای من. چون انسان خوب و صریحی است و من این صراحتش را که با کوتاهصحبت کردن همراه است، خیلی دوست دارم؛ آنقدر که فکر من بعد ملاقات با ایشون کهتنها ده دقیقه طول کشید و فقط محتوای علمی داشت، آرام گرفت و احساس خوبی پیداکردم. یه جورایی باحاله این خاانم دکتر. احساس بی تکلف بودن، در حال حرکت بودن، درعین حال پرصحبت نبودن و سوالی و کوتاه صحبت کردن را با هم دارد.  وقتی می بینمش، دلم میخواد منم هیات علمی بشم.  



این دقایق آخر شب واقعا از خستگی و درد گردن، دلم میخواد فقط شیرجه بزنم تو رختخواب ولی نمی تونستم از نوشتن بگذرم.
عجیب لذتی داره برای من خلوت گزیدن و نوشتن.
جمعه هفته گذشته از خونه پیاده رفتم حرم. خوب بود. سر راه شاید حدود نیم ساعت توی یک کتابفروشی گشت عمیقی زدم و دوتا کتاب خوب خریدم 


بخاری مان با صدای گرگر جالبی دارد می سوزد. خیلی وقت است که عادت تلویزیون تماشا کردن را از دست داده بودم. امشب در همراهی با همسرم، کمی تلویزیون تماشا کردم. خیلی لذت داشت. در کل، از من به شما نصیحت و وصیت، روزها را حسابی کار کنید و از آرامش شبهای تان برای استراحت لذت ببرید. 
امشب، بیشتر با برنامه های شبکه چهار آشنا شدم. خیلی باحال بودند. برنامه های معرفتی و فرهنگی و هنری را دوست دارم. 

فعلا همین قدر مطلب دارم. 


یک هفته ای است که از مراسم عروسی و خانه داری ام میگذرد. شیرینی ها و سختی های خودش را داشت. خانه مان همانطوری شده که دوست داشتم با همان وسایل و همان رنگ هایی که دلم میخواست. یه حال پذیرایی آبی، یک آشپزخانه ی سفید با وسایل صورتی و دو تا اتاق خواب که رنگ قالبی ندارند. 
دلم میخواست خانه مان گرم باشد و آب گرم خوبی داشته باشد که شکر خدا با تلاش های همسرم همینگونه شد. یک خانه راحت و دلباز و به اندازه کافی با آسایش. 
تازه از امروز، کم کم کارهایم روی روال افتاد. هر چند هنوز با جاروی دسته بلند و خاک انداز شیب دار آشپزخانه ام کنار نیامده ام. اما دیگر اجاق گاز و ماشین ظرفشویی را به مرحله عمل رسانده ام. خانه داری ام را دوست دارم. نیز سرو سامان گرفتن مان را. احساس میکنم یک مرحله مهم زندگی مان انجام شده است. الحمدلله. 


خدایا! هوای بابام رو داشته باش


ما تهرانیم؛ ما، یعنی من و همسرم. دیروز تو راه برگشت از جایی که همسرم کار داشت، قدم زنون با هم اومدیم خونه. سر راه یه آب انار خوردیم، به یه کتابفروشی سر زدیم، چند بسته سبزی خوردن تازه از گاری سبزی فروش کنار خیابان خریدیم  و تابلوهای نقاشی یه مغازه رو هم نگاه کردیم. 
صبح امروز قبل 7 صبح بیدار شدیم. همسرم در تلاش برای کسب روزی و من هم اسفناج هایی را که دیشب پاک کرده بودم، خرد کردم و گذاشتم بپزه تا بعدا باهاش برای ناهار ظهر، برانی درست کنم. 
دیروز تو کتابفروشی، در پی کتاب امپراطور عشق بودم که یافت نشد. به کتابها نگاهی انداختم. کتابی با این عنوان دیدم: هنر ظریف بی خیالی». نمیخوام بگم خیلی حال کردم از دیدن این کتاب. چون این روزها از این کتابها زیاد هست. ولی یه حس مثبتی را بهم منتقل کرد. 

روح پدرم شاد


امروز هوا خیلی خوبه. یعنی چند روزه که هوا خیلی خوبه. حال و هوای اتاق داود، همسرم، خیلی خوب بود برای همین امروز جای کارم رو از جای همیشگی گه پشت میز غذاخوری هال بود، تغییر دادم و اومدم تو اتاق داود و پشت میز تحریر داود نشستم. پنجره اتاق باز هست و نور و هوای خوبی داره میاد تو اتاق؛ هوای خنک و بهاری. 
یه عالمه ظرف برای شستن داشتم. حین شستن، سخنرانی دکتر سروش را گوش دادم. 
خیلی خوبه که آدم به آینده فکر نکنه. 
دوست دارم برای کس هایی وقت بذارم که هم بیشتر به وقت گذاری احتیاج دارند و هم کمتر کسی برای آنان وقت می گذارد. و از خدا بابت این فکرهای خوب ممنونم. 
میخواهم کم فکر کنم و کم بخواهم. 
کار بکنم، اما نتیجه برایم مهم نباشد. به خدا بسپارم و کیف آرامش و رضایت را ببرم. 
از احوال آیت الله امینی به قلم استاد مظاهری لذت بردم. خصوصا از این صفت که از هیچ کس نمی ترسیدند، صراحت داشتند و هیچ کاری را برای کسی انجام نمی دادند. 
از رهگذر بودن به معنی رونده بودن، خوشم می آید. بسیار در حال خوش انسان موثر است. 
با جملات کوتاه صحبت کردن و بدون اصرار سخن گفتن را دوست دارم. 
بقیه را بیشتر شنیدن دوست دارم. هر چند که گاهی حرف زدن و بروز افکار و احساسات، لذت خودش را دارد. 
چقدر نوشتن لذت دارد. خدایا روزافزون اش کن. 

همین ها. 

پدر نازم مخلصیم. 
راستی، من زن عموی خیلی خوبی داشتم که به تازگی به رحمت خدا رفتند. دعایش کنید. لطفا. خود و خانواده اش را. 

مدتی بود تلاش می کردم که فکر نکنم. همچنین تمرین می کردم که با همه موقعیت ها با آرامش برخورد کنم. بعد کمی، احساس کردم که چقدر اینطوری یکنواخت می شوم و احساساتم را می کشم. یادم آمد از سخنی که دکتر سروش در مورد مهمان خانه مولانا گفت. سرچ کردم و دیدم عجب سخن جالبی است. مولانا می گوید جلوی هجوم افکار به قلب تان را نگیرید. دلتان را مهمان خانه ی تمامی افکار و احساساتی قرار دهید که به سمت تان می آید؛ خواه مثبت و خواه منفی. وقتی آن را مهمان می دانید، چند فایده دارد. اول اینکه با آن نمی جنگید و از این رهگذر اعصاب خود را خرد نمی کنید. دوم اینکه همانطور که آمده است،خواهد رفت چون مهمان است و سوم اینکه از این راه ندای درون تان را روشن نگه می دارید. 
خلاصه اینکه به این نتیجه رسیدم که افکارم را به بیرون هل ندهم ولی به آنها نپردازم. راه حل هر کاری را موقع خودش، پیدا میکنم یا پیدا می شود. ضمنا به افکار و احساسات منفی ترتیب اثر ندهم. مثلا اگر از چیزی ناراحت می شوم، با خودم نجنگم که ناراحت نشوم. اتفاقا ناراحتی ام را بچشم. تنوع احساسات لذت دارد. اما ومی ندارد که ناراحتی ام را ابراز کنم. یعنی اصلا به این نتیجه رسیدم که وقتم را صرف دلخور شدن از دیگران صرف نکنم. 

خدایا من پدرم را فراموش نکرده ام. هواشو داشته باش

آخرین جستجو ها

Gary's notes کد های دخترونه اوضاع دین در زمان جاهلیت Julie's memory Buy Testosterone Powder,Drostanolone Propionate Reviews,Trenbolone Enanthate Results China آینه شمس Geraldine's page موزیک نیاز Mechanical Engineering of Tabriz University cleanuplocheaps